.
در طول تاریخ خونبار این سرزمین دوباره آذر بایجان به پا خواست و این بار برای عروس زیبای خطه سر سبز آذربایجان دریاچه تاریخی و زیبای ارومیه، برای دریاچهای که دیگر جزایر زیبای قویون داغی یا کبودان آن زیستگاه بز کوهی و گوزن و سایر حیوانات زیبا نیست، سطح آن که محل دویدن و پرواز زیبای فلامینگوهای آسیائی که در زمان کوچ خود هزاران هزار سطح دریاچه را رنگین و زیبا میکردند،بود، اکنون به شوره زاری تبدیل میگردد، دریاچهای که از ظلم رژیم اسلامی بر جای جای این سرزمین بی نصیب نمانده و خون میگرید. زمانی نه چندان دور و قبل از ظهور رژیم یکی از زیباترین مکانهای توریستی ایران زمین بود و هر ساله هزاران هزار توریست داخلی و خارجی از آن بازدید میکردند، از تاسیسات لجن درمانی و آب گرم آن لذت میبردند،کشتیهای که این مسافران را از عرض ۳۰-۴۰ کیلومتری دریاچه که از بندر زیبای شرفخانه شروع میشد به آنسو دریاچه میبرد، اکنون این بندر زیبا متروکه شده و رسما از اول شهریور امسال تعطیل گردید و ۱۵۰ کارمند آن اخراج شدند، و چه باک برای رژیمی که در ازای نابودی تدریجی محیط زیست و بسته شدن هر یک از امکانات توریستی و تفریحی این مملکت ۵ الی ۱۰ امامزاده اختراع و افتتاح میکند.
آذربایجان همواره خاستگاه دلیران و دلاوران ایران زمین بوده که با خون رنگین خود این خطه را سرسبز و ایران زمین را پابر جا نگاه داشته اند، در دهه ۸۰۰ میلادی حدود ۱۵۰ سال از سلطه اعراب بر این سرزمین نگذشته بود که دلاوری پاپک نام ( معرب آن بابک) به خونخواهی بهزادان پسر ونداد هرمز سردار سیاه جامگان(ابومسلم خراسانی ) که به نامردی توسط منصور خلیفه عباسی به قتل رسیده بود، به پا خواست و گروهی به نام سرخ جامگان را ایجاد کرده و میگویند در صدد برگشتن به آئین نیاکان خود آئینی بنام خرم دین را بنیان گذاشت و به بابک خرم دین معروف گردید. بابک در مدت کوتاهی تمام آذربایجان و قسمتهأی از گیلان امروزی را از زیر یوغ تازیان آزاد کرد و دژ بج (باج) را به عنوان مکان اصلی مقاومت خود انتخاب کرد. مامون خلیفه عباسی در مدت ۲۰ سال، یحیی مسلم، عیسی خالد، زریق الازدی، محمد طوسی، را به جنگ او فرستد که همه شکست خورده به بغداد برگشتند. پس از مرگ مامون، معتصم عباسی به خلافات اسلامی رسید. و او افشین ایرانی خائنی که ازاهالی فراغنه بود و بر اثر رنجش از پدر خود قهر کرده و به دربار خلیفه بغدادی آمده بود، با لشکر و زر سیم فراوان روانه جنگ بابک کرد ، افشین در سر راه خود با دادن پول تمام امرای محلی را خریداری کرده و از پیوستن آنها به بابک خودداری کرد و میگویند که با نیرنگ مبنی بر این که ما هردو ایرانی هستیم و به بهانه مذاکره بابک را فریب داده و دژ اورا تسخیر کرد، بابک و برادرش عبدالله به ارمنستان گریختند. تاریخ طبری میگوید که بابک به خانه شخصی به نام سهل سنباط در آمد که او در ازای دریافت یک میلیون دینار بابک را تحویل افشین داد, ساله ۸۳۸ میلادی
خواجه نظام الملک در سیاست نامه میگوید: بابک را به شهر سامره بردند و بر او لباسی دیبا و کلاهی از سمور پوشاندند و او را. در شهر گرداندند، سپس جلاد معتصم شروع به قطع دست و پای او کرد، وقتی دست راست او را قطع کردند، دست چپ خود را در خون خود کرده و به صورت خود مالید، معتصم دلیل این کار او را پرسید ، دلاور ایرانی در جواب گفت : چون بر اثر رفتن خون از بدنم رخم زرد میگردد ، آنرا سرخ کردم که تو فکر نکنی از ترس تو رخم زرد گردیده است. زهی شجاعت و مردانگی.
اما بشنوید از سرنوشت افشین سردار خائن به ایران و ایرانی: معتصم بعد از کشتن بابک و برادرش عبدالله و کشتن مازیار قارن دلاور طبرستانی که او نیز سالها برای آزادی ایران از چنگ تازیان مبارزه میکرد، افشین را نیز به قتل رساند چون ایران و ایرانی را دشمن خود میدانست.
خواجه نظام الملک مینویسد، معتصم آنگاه به بزم نشست و هر بار به خیمهای میرفت و ساعتی بعد بیرون میامد و دو رکعت نماز میخواند، بعد از سه بار که به خیمهای در آمد، وزیر او علت رفت و آمد و نماز خواندن او را جویا شد ، او گفت من امروز دختران سه تن از دشمنانم بابک، مازیار و افشین را تصاحب کردم و هر بار نماز شکر الله را به جا گذاشتم.
صد سال پیش وقتی استبداد محمد علیشاهی ایران را در خفقان فرو برد، و آذربایجان زیر چکمه قزاقان روسی قرار داشت، دلاور دیگری از این خطه برخاست، ستار خان، و در محله امیرخیزی تبریز به جنگ با مستبدین پرداخت و در جواب فرمانده روسی که بیرق روس را بر سر خانه به اویز و در امان باش، گفت: من مرگ را به رفتن زیر بیرق بیگانه ترجیح میدهم.این دلاوری آنچنان بود که باسکرویل معلم آمریکایی نیز سلاح به دست گرفت و به او پیوست و در راه آزادی ایران جان خود را فدا کرد و آرمگاهش هنوز زیارتگاه آزادن ایرانی و خارجی است .سرانجام ستارخان و باقرخان به همراه یفرم خان دلاور ارمنی، سپهدار تنکابنی دلیر مرد گیلکی و صمصام السلطنه بختیاری دلاور بختیاری تهران را متصرف شدند و محمد علیشاه به سفارت روس در زرگنده فرار کرد و پیروزی دیگری برای ملت ایران در تاریخ رقم خورد.
امید دارم که این ققنوس دوباره از خاکستر خود بر خیزد و بار دیگر سرود آزادی این سرزمین را سر دهد.
در خاتمه با چکامهای از زویا زاکاریان سخن خود را به پایان میبرم؛
سرفراز یاور ایران من،
پر غرور خاک ستارخان من،
آنکه دلش میزند نبض جدائی در با د،
با او سخن میگویم تا نگاه دارد به یاد،
آذر آبادگان من جان جانان من است،
قیمت خون ارس رگ ایران من است،
خانه شمس و زرتشت، آبروی میهن است.
یاشاسین آذر بایجان، یاشاسین ایران......
No comments:
Post a Comment